رابطه، جامعه، سفر و دیگر هیچ

فردا صبح در موردش فکر خواهم کرد

رابطه، جامعه، سفر و دیگر هیچ

فردا صبح در موردش فکر خواهم کرد

Long time no see

بعد از خیلی وقت اومدم و البته  اینم بگم تقریبا یکی از اولین وقت هایی است که پیدا کردم! توی شهریور و مهر کلی عروسی داشتیم شکر خدا و بعدشم دهه اول محرم. این وسطم یک سفر شمال  داشتیم  و سالگرد عروسی و مهمانی های پشت هم و خلاصه سر شلوغی.

اومدم بگم چقدر منت گذشتن بده. چقدر زیادی حساب کردن رو شریک زندگی بده، چقدر برآروده نشدن توقعات روزمره بده، چقدر حساب کتاب های آدم غلط از آب دربیاد بده، اصلا چقدر زندگی که توش همش حساب کتاب باشه بده... در عوض چقدر مطالعه و خودشناسی و خودسازی خوبه، چقدر بعضی کلاسا مفیده، چقدر انتخاب های درست میتونه مسیر آدم تغییر بده، چقدر یک کلمه حرف، یک برخورد، یک لحن خاص می تونه دعوا تموم کنه، چقدر شنا یادگرفتن خوبه***

خلاصه اینکه یک تصمیم درست اما سختی تو این چند ماهه گرفتم که خیلی نتیجه بخش بوده و انگاری واقعا حالمو بهتر کرده...شکر...

مشغول راه اندازی کار جدیدی هستم که ان شاالله حاضر شد اینجا هم ازش پرده برداری می کنم...

امیدوارم خدا هیچوقت به حال خودم واگذارم نکنه

مرگ

هفته خوبی نداشتم...به همین سادگی

عزیزی را از دست دادیم که البته نه فامیل بود و نه دوست نزدیک. همسایه ای بود با خاطرات زیاد  و رفت و آمدهای بسیار...  خاطرات زیاد، بیماری ناگهانی اش، وجود پر از امید خودش برای زندگی همگی حجم اندوه و غم بسیاری برایم داشت...خیلی سنگین و تلخ...

پ.ن: اینجا نوشتن بهم حس خوبی میده...خشم هایم خالی می شود، غصه هایم کم می شود، انگار این برون ریزی فکر و احساس آرامش عجیبی به زندگی ام می آورد. پس برای دل خودم می نویسم...اینجا دفترچه خاطراتی  خواهد بود که همواره خواسته ام و نشده که داشته باشم...مطمئنم روزهای دور برایم جالب خواهد شد. پس یادم باشد بیشتر از خوشی ها و کمتر از ناخوشی ها بنویسم تا در آینده با خواندن آنچه بر من رفته بیشتر حس سرخوشی سراغم بیاید تا تلخی و ناراحتی!

بدون عنوان

مطابق معمول دیشب هم مهمون داشتیم. در نوع خودمان زیاد بودند! 4 نفر :دی

با آقای سین از صبح مشغول بشور و بساب و بپز بودیم و خدارو شکر همه چیز به خوبی برگزار شد.

فردا جلسات مشاوره ام دوباره شروع می شود.

الانم کلی از دست سین شاکی هستم که بدون خبر رفته ورزش و منو تا این وقت شب بی خبر گذاشته! (تا 9 شب یعنی) البته قرار بود بره اما دیگه از سر کار خبری نداد...آخه امروز جلسه اولش بود بعد 6 ماه!

آیکون یک عدد شین با خشم اژدها!!!!

بعدا نوشت: بعد از ورزش تماس گرفتند و فرمودند فراموش کردند و من که می دونستم و از این حرفا...بحث نمودیم البته بالغانه!

دوران عاشقی یا دوران خیانت؟

خب دوران عاشقی به نظرم کاملا مزخرف بود...برای جامعه ای که خودش به اندازه کافی بدبین و دارای امار طلاق 30 درصدی است، فکر نمی کنم فیلمنامه ای با محوریت ازدواج مو  قت به عنوان ازدواج مجدد برای مردان جالب باشه!

از اون بدتر پیوند دادن هوس و عشق و تطهیر ضمنی ازدواج موقت در شکل چندهمسری است که در بسته بندی زیبایی به نام عشق به مخاطب ارائه می شود، بدون انکه این وسط توجه جدی و کافی به مفهوم تعهد و چهارجوب های زندگی مشترک شود! در واقع بهتر بود بجای دوران عاشقی اسم فیلم دوران خیانت نام می گرفت.

مشخص نیست حمید که از نظر نویسنده و کارگردان ( رویا محقق و علیرضا ریئسیان) خطاکار است و خیانت کار نیست، با چه مرزبندی و خط کشی چنین خطاب می شود؟ آیا خیانت می تواند مفهومی ناخودآگاه باشد که شخص بدون آنکه بداند و بخواهد و عملی انجام دهد، در آن گرفتار شود و تنها خطاکرده به نظر برسد؟ اگر ماجرای بارداری  زن صیغه ای و شک حمید ایجاد نمی شد، این خطا تا کجا پیش می رفت؟

متاسفانه ازدواج مجدد در غالب موقتش که به شدت ویران گر و تخریب کننده برای زنان است (در هر دو جایگاه زن اول و دوم) ،در این فیلم نه تنها از دید منفی و به تصویر کشیدن تبعات آن نشان داده نمی شود، بلکه حتی با نام گرفتن فیلم با نام "دوران عاشقی" آن را به خلسه ای عاشقانه در یک بستر درام تبدیل می کند. به گونه ای که مخاطب با حمید حتی احساس همذات پنداری کرده و دلش برایش می سوزد.

قطعا به تصویر کشیدن چنین داستان هایی در جامعه ای که آنقدر خیانت و روابط فرازناشویی در آن باب شده  "متاسفانه" که هر کس در اطراف و اکنافش داستانی دیده یا چشیده یا شنیده، جز دامن زدن به آسیب های اجتماعی تاثیری نخواهد داشت.

خلاصه آنکه اگر ازدواج کرده اید مخصوصا، ندیدنش بهتر است!

کنترل خشم!

مهمون امروزم اومد و رفت و همه چیز خوب بود.

امشب با آقای سین میخوایم بریم دوران عاشقی ببینیم...نتیجه را عرض خواهم کرد

اعتراف می کنم دارم کم کم یاد میگرم خشمم را کنترل کنم! بعد از 2 سال آموزش دادن در کارگاه های کنترل خشم! خب البته که ربطی نداره...من از اون دسته آدم هایی هستم که دانستن علم و تسلط و تخصص برای آموزشش را از عمل و بکارگیری آن در زندگی روزمره جدا دانسته و اساسا دو چیز مختلف می دانند!

این روزها پر از انرژی هستم....دعا کنید فکرهایم تبدیل به ایده و هدف و عمل شوند...