-
Long time no see
دوشنبه 9 آذر 1394 18:59
بعد از خیلی وقت اومدم و البته اینم بگم تقریبا یکی از اولین وقت هایی است که پیدا کردم! توی شهریور و مهر کلی عروسی داشتیم شکر خدا و بعدشم دهه اول محرم. این وسطم یک سفر شمال داشتیم و سالگرد عروسی و مهمانی های پشت هم و خلاصه سر شلوغی. اومدم بگم چقدر منت گذشتن بده. چقدر زیادی حساب کردن رو شریک زندگی بده، چقدر برآروده نشدن...
-
مرگ
پنجشنبه 29 مرداد 1394 13:17
هفته خوبی نداشتم...به همین سادگی عزیزی را از دست دادیم که البته نه فامیل بود و نه دوست نزدیک. همسایه ای بود با خاطرات زیاد و رفت و آمدهای بسیار... خاطرات زیاد، بیماری ناگهانی اش، وجود پر از امید خودش برای زندگی همگی حجم اندوه و غم بسیاری برایم داشت...خیلی سنگین و تلخ... پ.ن: اینجا نوشتن بهم حس خوبی میده...خشم هایم...
-
بدون عنوان
شنبه 24 مرداد 1394 21:20
مطابق معمول دیشب هم مهمون داشتیم. در نوع خودمان زیاد بودند! 4 نفر :دی با آقای سین از صبح مشغول بشور و بساب و بپز بودیم و خدارو شکر همه چیز به خوبی برگزار شد. فردا جلسات مشاوره ام دوباره شروع می شود. الانم کلی از دست سین شاکی هستم که بدون خبر رفته ورزش و منو تا این وقت شب بی خبر گذاشته! (تا 9 شب یعنی) البته قرار بود...
-
دوران عاشقی یا دوران خیانت؟
شنبه 24 مرداد 1394 14:46
خب دوران عاشقی به نظرم کاملا مزخرف بود...برای جامعه ای که خودش به اندازه کافی بدبین و دارای امار طلاق 30 درصدی است، فکر نمی کنم فیلمنامه ای با محوریت ازدواج مو قت به عنوان ازدواج مجدد برای مردان جالب باشه! از اون بدتر پیوند دادن هوس و عشق و تطهیر ضمنی ازدواج موقت در شکل چندهمسری است که در بسته بندی زیبایی به نام عشق...
-
کنترل خشم!
پنجشنبه 22 مرداد 1394 18:40
مهمون امروزم اومد و رفت و همه چیز خوب بود. امشب با آقای سین میخوایم بریم دوران عاشقی ببینیم...نتیجه را عرض خواهم کرد اعتراف می کنم دارم کم کم یاد میگرم خشمم را کنترل کنم! بعد از 2 سال آموزش دادن در کارگاه های کنترل خشم! خب البته که ربطی نداره...من از اون دسته آدم هایی هستم که دانستن علم و تسلط و تخصص برای آموزشش را از...
-
روزهای شلوغ
چهارشنبه 21 مرداد 1394 21:46
هفته شلوغی بود. گفتم تا یک هفته نشده بیام یه چیزی بنویسم...دلمم برای اینجا تنگ شده بود دارم روی یک فیلمنامه کار می کنم...تازه شروع کردم و کلی هیجان زده ام امروز و فردا و پس فردا مهمون دارم! عوضش دیروز که تعطیل بود روز بسیار کسل کننده و مزخرفی داشتیم و آقای سین به شدت غرغر کرد....البته آخر شب دیگه تو خونه بند نشد و...
-
گاهی زاویه دوربین را عوض کن
جمعه 16 مرداد 1394 22:01
دیروز مهمون داشتم و از ساعت 12 صبح که مامان و بابا اومدن و 10 رفتن و بعدش 11 شب دوستانمان آمدند و 3 رفتند، تقریبا یک بند مشغول پذیرایی بودم...البته خدا را شکر خیلی پختنی تو کار نبود و ناهار و شام را آقای سین با کباب و جوجه کباب قبول زحمت کردند! امروزم همان دوستان مذکور یک دعوای نصفه نیمه داشتن که نتیجه اش شد استخر...
-
سلام، به خانه قلب من خوش آمدید
چهارشنبه 14 مرداد 1394 15:57
خب من اساسا آدم مهمون دوستی هستم. بیشتر اوقات ترجیح میدم مهمونی داشته باشم و در این صورت خیلی هم با انگیزه و پرانرژی میشم. به همین دلیل اینجا هم از رفت و آمد استقبلا می کنم. قبلا وبلاگ داشتم و به دلایلی مجبور شدم ببندم. حالا میخوام اینجا را شروع کنم با کلی تجربه جدید و از زندگی و روابط شخصی و عمومی و تجربیات و...