هفته خوبی نداشتم...به همین سادگی
عزیزی را از دست دادیم که البته نه فامیل بود و نه دوست نزدیک. همسایه ای بود با خاطرات زیاد و رفت و آمدهای بسیار... خاطرات زیاد، بیماری ناگهانی اش، وجود پر از امید خودش برای زندگی همگی حجم اندوه و غم بسیاری برایم داشت...خیلی سنگین و تلخ...
پ.ن: اینجا نوشتن بهم حس خوبی میده...خشم هایم خالی می شود، غصه هایم کم می شود، انگار این برون ریزی فکر و احساس آرامش عجیبی به زندگی ام می آورد. پس برای دل خودم می نویسم...اینجا دفترچه خاطراتی خواهد بود که همواره خواسته ام و نشده که داشته باشم...مطمئنم روزهای دور برایم جالب خواهد شد. پس یادم باشد بیشتر از خوشی ها و کمتر از ناخوشی ها بنویسم تا در آینده با خواندن آنچه بر من رفته بیشتر حس سرخوشی سراغم بیاید تا تلخی و ناراحتی!